تحقیق تاريخ و مورخان اسلامى تا پايان دوران عباسى
دسته بندي :
دانش آموزی و دانشجویی »
دانلود تحقیق
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت )
تعداد صفحه : 22 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
تاريخ و مورخان اسلامى تا پايان دوران عباسى (1)
در تاريخ بشرى، تمدنهايى كه تاريخ مكتوب ندارند روايتخود را به آيندگان اختصاص داده و تمايل چندانى به حفظ اعمال اجداد خود نشان نمىدهند. خلاف آن در مورد تمدنهاى سامى و غير سامى صادق است كه از قديم الايام در سواحل مديترانه و آسياى غربى جانشين يكديگر شدهاند. همان طور كه پيدايش خط، تسهيلاتى را براى ثبت رفتار و مراسم انسانها به وجود آورد، ويرانههاى آثار باستانى نيز يادآور گذشت زمان و توالى انسانها است. قرآن نيز اشاراتى به گذشته بشر دارد و نظر تاريخى خود را در چارچوب يك طرح الهى بيان مىكند، همچنين شعر عرب به توصيف اعمال قبايل كوچك پرداخته و به آنها ارج مىنهد. با وجود اين، اعراب مسلمان در آغاز درك تاريخى خود را نشان ندادهاند، زيرا آنها فاقد آثار مكتوبى بودند كه بتوان آن را [اثرى] تاريخى ناميد.
به دليل يكدست نبودن اطلاعات ما از مناطق و دورانهاى مختلف، نمىتوان فهرست كاملى از متون تاريخنگارى ارائه داد. در آغاز بحث تاكيد بر اين نكته ضرورى است كه در گزينش آثار تاريخى براى بحثيا چاپ، همانند آثار ادبى معيار واحدى وجود ندارد. هر چند كه ارزش عقلانى يا هنرى يك اثر مىتواند در گزينش آن مؤثر باشد و نوشتههايى نيز از جهتسندى اهميتخاص دارند، اما بديهى است كه تدوين دوباره گذشته مهمترين فايده يك اثر تاريخى است; به عبارتى حتى نوشتهاى كه از ارزش حد متوسط برخوردار است، مىتواند مورد توجه باشد. بايد به يادداشت كه در تدوين مجدد تاريخ، نوشتههايى كه متضمن شاهد مستقيماند نسبتبه تاليفات متاخرتر از اولويتبرخوردارند. (البته اين امر كه نوشتههاى متاخر ممكن استحاوى شواهد بنيادى باشند، از اين مورد مستثنا است).
«تاريخ» بهترين كلمه عربى است كه براى ترجمه [ history ] به كار برده شده است. هر چند كه از نظر ريشه لغوى ابهاماتى وجود دارد اما آن در مورد روايتهاى تاريخى و فرهنگهاى زندگىنامهاى به كار برده مىشود. اما در هر دو مقوله نوشتههايى وجود دارد كه نمىتوان آنها را تاريخ ناميد. لغات ديگرى مانند «اخبار»، «سيره» و «طبقات» در مقابل تاريخ قرار دارند كه براى نوشتههايى مشابه با آثار تاريخى به كار برده مىشوند. به نظر نمىرسد تا قرن سوم هجرى كه تاريخ به صورت علم مدون درآمد، خود كلمه تاريخ در نوشتهها استفاده شده باشد. چند نسخه خطى قديمى نيز با عنوان تاريخ آغاز مىشوند كه احتمالا اين وجه تسميه را نسخه برداران متاخر به آنها افزودهاند.
از آغاز تا زمان طبرى
در حقيقت تعيين زمان پيدايش خاستگاههاى تاريخ نگارى اسمى - عربى آسان نيست، با اين حال بديهى است كه منابع تاريخنگارى از ديگر شاخههاى ادبى و فرهنگى دو قرن نخستين اسلامى تفكيك ناپذيرند. اگر چه ممكن استبرحسب تصادف، حديث مواد كار تاريخ نويسى را فراهم كند، اما كار برد آن با حديثبسيار متفاوت است. «مغازى» و «سيره» ديگر مواد تاريخ مىباشند. سزگين (2) معتقد است مغازى ادامه و شكل اسلامى شده «ايام العرب» مىباشد كه بيشتر به انتقال خاطرهاى با شكوه يا حادثهاى مهم به نسلهاى بعد پرداخته است. اما اين انتقال مستلزم آگاهى از انساب خاندانى و قبيلهاى يا تدوين دوباره آنهااست ; انسابى كه از زمان ظهور اسلام در ميزان پرداخت عطايا و يا ديگر منافع مالى مؤثر بود. هر چند مغازى و سيره به زندگى و زمان پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مربوط بودند، اما به سهولت مىتوان ديد كه در عصر بعد گرايشى به ثبتحوادث مشابه به وجود آمد كه تقريبا داراى پىآمدهاى يكسانى بود و سطح درك امت تازه تاسيس را از مشكلاتى كه بعدها با آن روبهرو شدند، بالا برد. بايد يادآور شد رسالههاى كوچكى كه اخيرا محققان بدانها دستيافتهاند با باز سازى پيشرفتبنيادى باورهاى اسلامى ارتباط دارند. (3) درگيرىهاى نخستين ميان مسلمانان - مانند درگيرى [امام] علىعليه السلام با معاويه - سياسى و مذهبى بود و طبعا نخستين نوشتهها درباره اين درگيرىها، ملاحظات مكرر تاريخى را در برداشت. در حقيقت، تاريخنگارى بهتدريجبهسوى استقلال بيشتر پيش رفت، اما نمىتوان انكار كرد كه زمانى طولانى با اين نوع مسائل درگير بود.
در آغاز، هنگامى كه هنوز خط عربى در مرحله مقدماتى بود، احاديث معتبر به طور شفاهى يا در نهايتبه وسيله چند يادداشت مختصر انتقال مىيافتند. خلافت عبدالملك (حك 65-88ق) دوران اوج رشد تاريخ و حديثبود. براى مدتى حديث و مغازى تنها ابزار انتقال خبر بودند، به اين ترتيب كه: اغلب روايات پراكنده و متفرق يا از شاهدان حوادث و يا از واسطههايى كه با چنين شاهدانى ارتباط يافته و از آنان كسب اطلاع مىكردند، جمعآورى مىشد. روش محدثان تا مدتها در حوزههايى از تاريخ مورد استفاده قرار مىگرفت.
به هر روى مىتوان تصور كرد كه نويسنده حادثهاى به دليل سهولت و يا نظر خاص خود، دنبال منابع متعلق به گروه سياسى - اجتماعى خويش باشد و از اينجا برخى اختلافات ميان روايات پديد آمد كه در محيطهاى متفاوت مدينه، دمشق (مركز امويان) ، بصره و كوفه (شهرهاى پادگانى عراق) مكتوب شدهاند. در عراق نيز ، هم گروههاى متعدد قبيلهاى دور از مركز قدرت و هم نويسندگانى كه خود را به اين گروهها منتسب مىساختند، حضور داشتند، بنابراين آنان حوادث را با تفاسير خود باز مىآفريدند و سعى داشتند در شرح حوادث، تفسير«ازد»، «تميم» يا ديگران نمايان و متمايز باشد. (4) با اين همه، نبايد در چنين مواردى اغراق كرد، زيرا قبايل در تماس نزديك با يكديگر بودند و گاه با هم يكى مىشدند; از سوى ديگر نخستين راوى يا حداقل واسطههاى بلافصل او، به سختى مىتوانستند به روايت مطلبى نيفزايند، يا حتى در مواردى شرح گروه خود را با تفاسير ديگر گروهها تركيب نكنند.
رسالههايى كوچك و بسيار محدود را كه در چنين شرايطى نوشتهاند مىتوان به دو دسته كه تفاوت چندانى نيز با هم ندارند، تقسيم كرد: دستهاى از آنها به حوادث ويژه (اخبار) و گروه ديگر به روايات مربوط به حوادث مىپرداختند. به جز موارد استثنايى، هيچ كوششى براى يكى ساختن چنين رواياتى در قالب وقايع شمارى انجام نشدهاست. تدوين دوباره اين نوشتههاى كوچك قديمى - كه اغلب به دوران امويان و دوران آغازين عباسيان محدود است - چندان ساده نيست، زيرا رسالههاى كوچك كه استنساخ نشدهاند در نوشتههاى بزرگتر و بهتر تحليل رفته و فقط آثار مكتوب متاخر رونويسى شدهاند، بنابراين نوشتههاى نخستين فراموش شده و به تدريج از بين رفتهاند. بسيارى از اين نوشتهها براساس الگويى واحد و براى استفاده امير يا كسانى كه به تاريخ توجه داشتند، بر روى اوراقى پراكنده تحرير شدهاند. مشكل مضاعف را مؤلفانى به وجود مىآوردند كه به رساله مختصر خود عنوانى دقيق نمىدادند، يا نسخه بردارانى كه رسالهها را جرح و تعديل مىكردند و يا همان عنوان را هم به نوشتهاى كامل و هم به فصلى از كتاب اختصاص مىدادند. با اين همه، بىمبالاتىهاى ديگرى نيز در اطلاعات ماخلاهايى ايجاد كرده است. در پايان قرون وسطى در مصر تمايلاتى به استفاده از منابع اصلى پيدا شد كه براى مستندسازى پژوهشها مطلوب بود; به ويژه در مورد ابن حجر عسقلانى مؤلف «الاصابه فى تمييز الصحابه». اين امر نشان داد كه هنوز احتمال پيدا شدن آثار كهن وجود دارد. به نظر مىرسد در قرون وسطى تاريخنگارى صورى نيز، در مورد روايات به استفاده از منابع گرايش داشت. اطلاعات ما براساس نقلهاى مورخان و در راس همه نويسندگان همان قرن است كه مطالب خود را از نوشتههاى ديگر تدوين مىكردند. البته منظور نويسندگانى است كه نقل قولهاى مستند و از نظر لفظى درست را به كار مىبردند، نه نويسندگانى كه روايتخلاصه شدهاى را بدون هيچ استنادى نقل مىكردند. بنابراين مشكل عمده، موثق بودن نقل قولها و خلاصههاى گزينش شدهاست. البته با مقايسه روايات نقل شده نويسندگان منابع اصلى با يكديگر و در موارد استثنايى مقايسه آنها با متن اصلى كه ممكن استبه طور اتفاقى باقى مانده باشد، مىتوان به ميزان اعتبار آنها پىبرد. (5)
ويژگى آثار نخستين اين است كه از طريق راويان محلى يا راويان ديگر، بروز خارجى پيدا كردهاند. هر چند نبايستى آثار تاريخى از ديگر نوشتهها جدا شود، اما مورخان استقلال كسب كردند و ايده خاص نويسنده از مطلب اصلى جدا شد. در اسلام و مسيحيتبا گرايش بسيارى از محققان به اصول متعدد علمى، اين وضعيت تقويتشد، هر چند نسلهاى بعدى پاىبند تمام اصول نبودند و زمانى كه در حوزه علوم، تقسيم كار به وجود آمده بود، فردى مانند طبرى هم مىتوانست مؤلف تاريخ باشد و هم مفسر قرآن. با وجود اين، علوم نسبتبه امروز انشعاب كمترى داشت اما شيوههاى كار از اصول متفاوتى برخوردار بود.
در نيمه قرن دوم هجرى، نخستين آثار بزرگ فقهى تكامل يافتند. در كنار نويسندگانى كه بهطور منظم[مطالبى را] به شيوه پرسش و پاسخ نگاشتند، افرادى مانند ابويوسف كه شغل ادارى معينى داشتند، در كتاب «الخراج» گاه ضمن سخنان خود، روايات مربوط به رفتار خليفه يا حاكمى بهويژه عمربنخطاب (حك 13-23ق) را مىگنجاندند. بنابراين از همان زمان احاديثى با عنوان حديث نبوى انتشار يافت. نويسندگان ديگر با روشى نه چندان متفاوت با روشهاى فقهى، به كمك احاديث مستند، درباره حادثه يا موضوعى واحد مجموعههاى مختصرى را تاليف كردند. «كتاب الرده» تاليف «وثيمه» (كه لباس تجار ايرانى به تن داشت و احتمالا ايرانى و متولد فسا بود) و «وقعة الصفين» نوشته «نصربن مزاحم منقرى» نخستين آثار به دست آمده از اين نوع مىباشند. ممكن استبه علت ضديتبا عباسيان و طرفدارى از امويان، چندين خليفه اموى مورد توجه مؤلفان قرار گرفته باشند، همانند «ابن عبدالحكم» كه توجه بيشترى به عمربن عبدالعزيز داشت. چنين تمايلاتى دخالت علايق سياسى - مذهبى را در نوشتن تاريخ ممكن مىسازد. با اين حال جاى تعجب نيست كه در تقريرات شيعى، آثارى درباره [امام] حسينعليه السلام و شهادت غمانگيز او (6) و همچنين روايات مختصرى درباره قيام مختار ابوعبيد ثقفى تاليف شده باشد. نويسندگانى نيز داستانهاى فتنههاى دوران آغازين اسلامى را تدوين كردهاند. اين احتمال (كاملا حدسى) وجود دارد كه اين آثار با التهاب ناشى از روى كار آمدن عباسيان ارتباط داشتهباشند.
متون مربوط به «فتوح» تقريبا همان زمان تكميل شدند. مهمترين فرد در زمينه فتوح، واقدى است كه مجموعهاى از مغازى را گردآورد و در ادامه آن فتوح را نگاشت. امروزه فتوح واقدى به طور كامل در دست نيست و تنها بخشهاى پراكنده كوچكى از آن در ديگر كتابهاى فتوح باقى ماندهاست. تمام شواهد نشان مىدهند كه روايات او بسيار تخيلى بوده و مستند نمىباشند تا تاييدى بر اصل مستند سازى در نظر واقدى باشد. تنها محرك مطالعه تاريخ فتوحات، علاقهمندى به حكايات نادر و يا تفاخر طلبى امت و يا گروهى از آن نبود، بلكه هدف، استنباط اصول دقيق علمى و شيوههاى فقهى براى تدوين قانون حكومتى بود. وجود احاديث زياد در آثار تاريخى و رسالههاى فقهى به وضوح اين امر را ثابت مىكند. «فتوح ابن عبدالحكم» به فتح مصر و مغرب و اندلس اختصاص يافته است. (7) رساله مشهور «بلاذرى» درباره فتوح، مشابه فتوح ابن عبدالحكم، اما متاخرتر و گستردهتر از آن است. بلاذرى در پايان به نهادهايى مىپردازد كه پس از فتوح گسترش يافتهاند، از جمله فصل مشهور آن به خاستگاههاى ضرب سكه اسلامى اختصاص دارد كه تنها خبر معتبر از اين موضوع است و بايد از قرنى به قرن ديگر تا زمان حاضر از آن استفاده شدهباشد.
اندكى پيش از نيمه قرن دوم هجرى چندين نوشته مهم بهدست آمدهاست; زمانى كه سيره (شرح حال پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم) و نخستين مجموعههاى متنوع فقهى تكميل شدند كه رابطه آنها با تاريخ بررسى خواهد شد. «زهرى» (8) - محدثى كه به تاريخ گرايش داشت - اندكى پيش از سقوط امويان و «عوانه» و «ابومخنف» تقريبا همزمان با به قدرت رسيدن عباسيان به نوشتن پرداختند. همزمان مؤلفانى حوادث متعدد را در يك روايت ممتد به هم پيوند دادند كه در اين نوع تاليف، توجه بيشتر به ترتيب زمانى ضرورى بود. با وجود اين، آنان چگونگى احياى منابع تاريخ خود را در سير تحول تاريخ بشر ذكر نكردهاند. آنان شرح حال پيامبرانى را كه نامشان در قرآن آمده بود پشتسر هم ذكر مىكردند كه سرانجام به محمدصلى الله عليه وآله وسلم مىرسيد. با توجه به چند روايت معتبر به نظر مىرسد ابن اسحاق نيز به اين شيوه كار كرده باشد.
قرآن نقطه آغاز روايت تاريخ پيش از اسلام بود، اما اطلاعات بيشترى درباره آن دوران ارائه نمىداد. پس ضرورى بود تا اطلاعات لازم از روايات و نوشتههاى غير مسلمانانى كسب شود كه قبلا با وحى در ارتباط بودند. البته نمىتوان احتمال داد كه حتى يك نويسنده مسلمان عرب، تورات و انجيل را به زمان اصلى خوانده باشد يا تاريخهاى عمومى مسيحيان را كه در قرون پيش از اسلام تكميل شده بودند، شناخته باشد. اما تازه مسلمانان بومى مىتوانستند ترجمههايى - حتى از متون فلسفى و علمى - انجام دهند. در تاريخ عمومى، نويسندگان به دليل عدم دسترسى مستقيم به كتابهاى مقدس، مجبور بودند به روايات شفاهى تازه مسلمانان همنژاد خود اكتفا كنند و بهندرت مىتوانستند ميان آنها و نوشتههاى جعلى كه همان زمان در شرق منتشر مىشد، تفاوت گذارند. بنابراين تمام متون «اسرائيليات» (9) و «قصص الانبياء» (10) شكل گرفتند.
عربها به اجداد خود در دوران جاهلى كمترين علاقهاى نداشتند، اما با ديگر اخلاف ابراهيم در تماس بودند از اينرو آنان وارث ادبيات دوگانهاى شدند كه قسمتى از آن به عقايد كهن و قسمت ديگر به شجرهنامههاى قبيلهاى اختصاص داشت. برجستهترين نامى كه با انساب پيوند يافت «هشام كلبى» بود.
سرانجام، ايرانيان - كه نياكان خود را به ياد داشتند و براى تجليل آنان در نظر اربابان جديد خود، به ويژه براى اين اربابان - مىكوشيدند «خداى نامه»هاى باستانى خود را به عربى ترجمه كردند. احتمالا «ابن مقفع» پس از جلوس عباسيان، به نگارش آن اقدام كرد.
از اين پس نويسندگان عرب تاريخهاى مقدم بردوران اسلامى را با تاريخ كتاب مقدس، و ديگر قسمتها را با تاريخ ايرانيان تكميل كردند. طبيعتا در ارائه تاريخهاى مرتبط با مسلمانان، اين امر، پيشرفت اندكى محسوب مىشد، ايجاد نظم سال شمارانه ميان اين تكهها به سختى امكانپذير است. با اين حال به نظر نمىرسد اين فرض صحيح باشد كه در تاريخانگارى اسلامى متون غير عربى تاثير قاطعى داشته باشند، هر چند ممكن است كه اين متون به ايجاد جو همدلى ديگر ملتها با مسلمانان منجر شود، اما هر پيشرفتى در اين زمينه نتيجه مستقيم نيازهاى دنياى اسلامى - عربى بود. (بايد يادآور شد كه برخلاف علوم يونان، محققان و مؤلفان، اغلب ميراثهاى تاريخ روم را بسط داده و به تاريخ يونان بىتوجه بودند).
از آنچه گفته شد برمىآيد كه تمام نويسندگان نخستين تاريخ، از عربها و موالى (عراقيان عرب زبان) بودند. ورود خراسانيان (مهمترين عامل شهرى و نظامى) در حكومت عباسيان به صحنه قدرت، كه به سرعت عرب زبان شده بودند، از قرن سوم به بعد به پيدا شدن مؤلفان ايرانى منجر شد. آنها شيوههاى خاص خود را حفظ كرده يا توسعه دادند، بنابراين روشهاى متعدد در تاريخنگارى در كنار هم حضور داشتند.
در طى اين دورهها شاخه تازهاى در تاريخنگارى پيداشد كه بلافاصله با شاهكارى به اوج رسيد. ضرورى بود تا در يك پژوهش عمومى بتوان به همه اطلاعات ممكن درباره رهبران دو قرن گذشته اسلامى دستيافت تا هم جايگاه آنان در تاريخ تعيين شود و هم سنديت آنها در انتقال حديث ارزيابى گردد. «ابن سعد» اين نياز را احساس كرد. نوشته او درباره اشخاص مورد مطالعهاش، در طبقههايى مطابق با نسلهاى افراد مرتب شده بود كه او به همين دليل آن كتاب را «طبقات» خواند. اين مجموعه حجيم نه تنها به سبب ارزش ذاتى خود اهميتى غير قابل وصف دارد، بلكه تنها منبعى است كه اطلاعاتى را براى ما مهيا كرده كه در اخبار منابع پيشين، اصلاح و تعديل و درنوشتههاى بعدى منجر به تغيير ديدگاه شدهاست. «الانساب» بلاذرى طبقات دو نسل پس از نوشته ابن سعد را آورده كه در بخشهايى با طبقات ابن سعد قابل مقايسه است. بلاذرى نويسندهاى است كه به موقع خود، به آن خواهيم پرداخت. در مقايسه با طبقات ابن سعد «كتاب انساب الاشراف» به سبب شيفتگى زياد به خلفاى اموى و اطرافيانشان، ويژگى خاص دارد.
درباره زمان و چگونگى پيداشدن نظريه تاليف تاريخ متوالى ، اطلاعات اندكى در دست است. دنياى اسلام به طور مستقل اين نياز را احساس كرد، زيرا تفسير اخبار مسئلهاى مهم بود كه با وجود داشتن اطلاعات مفصل، هنوز ابزارى را براى تفسير متون در اختيار نداشت. احتمالا در اين شيوه از شواهد باقى مانده در دسترس نيز بهرهگرفته شد اما مطالعه عميق تاريخهاى موجود متاخر، بهويژه كتاب طبرى، امكان تفاوت گذاشتن ميان منابع شفاهى و مكتوب مورد استفاده مؤلفان نخستين را فراهم مىسازد. كهنترين تاريخ باقى مانده از آن«خليفة بن خياط» است كه درباره آن بحثخواهد شد، اما بديهى است كه او در اين شيوه پيشگامانى داشت.
نويسندگان نخستين، اغلب حوادث سالهاى آغازين اسلامى را نگاشته و جانشينان آنان نيز ادامه همان حوادث را ثبت كردهاند. با اين همه، درمورد اهميت تاريخى، اولويتبه حوادث دهههاى نخستين اسلام داده شد. اين دههها در آثار مكتوب، حجم بسيارى را اشغال كردهبود، زيرا احاديث انبوهى درباره آنها گردآورى شده بود. البته دليل اصلى رجحان اين دههها در شكلگيرى و حيات جامعه اسلامى نهفته است; حوادث آغازين، مشكلات بنيانى سياسى - مذهبى را پيش كشيد كه حل آنها به ادامه همان حوادث كمك كرد.
گفتن اين سخن بسيار پيش پا افتاده است كه اغلب تمدنها به متون تاريخى متخلق مىباشند; متونى كه تنها به «جنگها و پادشاهان» مىپردازند. در حقيقتبا وجود اغماض زياد، بيشتر متون تاريخى عربى - اسلامى را جنگهاى خارجى و اختلافات داخلى پر كرده بود. اما اين سخن بهجا است كه بسيارى از اين اختلاف عقيدهها تاثير سياسى - مذهبى مدتدارى داشتند.
به طور خلاصه، اگر سير تاريخ را همان طور كه وقايع نامههاى بعدى ارائه دادهاند در نظر بگيريم، اين نتيجه به دست مىآيد كه يافتن مورخ براى حوادث، حتى در مهمترين آنها، دور از انتظار است. اين امر در مورد انقلاب عباسيان نيز صادق است. به نظر مىرسد با وجود مكتوبات مجادلهآميز، نخستين روايت جامع درباره عباسيان، حدود سه ربع قرن پس از واقعه و متعلق به «ابن نطاح» مىباشد. اين اثر در يك نسخه خطى گمنام كشف شد و با عنوان «اخبار آل عباس» و يا «اخبار الدولة العباسيه» چاپ شد. (11) بايد تاكيد كرد اين اثر (كه بايد آن را اصلى دانست) سندى است كه در محتوا با مطلب نويسندگان عراقى (كه به تواتر به ما رسيدهاست) تفاوت چندانى ندارد و تنها درنوشتهيك نويسنده متاخرتر، به نام مستعار خراسانى، تا دو قرن بعد حفظ شده است. عبدالعزيز الدورى اثر به دست آمده را منسوب به ادعاى خلافت و امامت عباسيان از طريق وارثت جنبش محمدبن حنفيه و ابوهاشم مىداند. اما مهدى، سومين خليفه عباسى (حك، 158-169ق) حقوق خلافت را ميراث خاندان اعلام كرد. (12)
مؤلفان اخبار، مانند نويسندگان حديث - كه اغلب يكى و يا شبيه هم بودند - به احزاب و تحريكات آنها وابسته بودند. احتمالا جهتگيرى متقابل احزاب در مقابل يكديگر مهمترين محرك نويسندگان در گزينش و نوشتن حوادث بود. پرداختن به اين امر كه در نظر مؤلفان چه كسانى خواهند بود، ارزش چندانى نداشت. به هر حال نبايد در اين جنبه نوشتهها اغراق شود، زيرا با وجود رقابتهاى آنان هنوز تقسيمبندى فرقهاى نمود بارزى پيدا نكرده بود. البته بعدها تقسيمات فرقهاى به وجود آمد. بديهى است كسانى كه از اين زمان سنى يا شيعه ناميده شدند، احاديث را براساس اعتبار طبقه اشخاص مىپذيرفتند. اين بدان معنا است كه ميان شواهد سندى مورد استفاده جانشينان امويان - يعنى عباسيان و شيعيان نخستين - تمايز ساختارى وجود ندارد، به دريجبه موازات تاليف آثارى با حوزه گستردهتر، نوشتههايى به منظور اختصاص بيشتر به فرقههايى از مردم پيدا شد.
ارائه مواد تاريخى براساس ترتيب زمانى، سبب تنظيم وقايع به شكل سالنامهها شد كه در آنها وقايع به صورت سال به سال ذكر مىشد. اين نظام تاليفى در كتابهاى قبل از اسلام و كتابهاى اروپايى قرون وسطى رايجبود. شايد گفتن اين نكته سبب تناقض شود كه نويسندگان عرب - البته نه همه آنها - با آگاهى مجملى از رواج شيوه فوق، به اين ضابطه نوشتارى رسيدند. البته بايد متذكر شد كه منظور سال قمرى است نه سال شمسى. در واقع - همان طور كه معلوم است - اعراب مسلمان از آغاز براى اهداف ادارى خود «هجرت» را به عنوان مبدا تاريخ پذيرفتند. كهنترين اوراق پراكنده دوره اسلامى اين مطلب را ثابت مىكند. اساسا اگر چه قسمت اعظم اطلاعات مورخان به طور شفاهى و بدون تاريخ دقيق به دست آمدهاست، اما هنگامى كه آنان با اسناد مكتوب ادارى تاريخ دار برخورد كردند آن اسناد را در متون خود با همان تاريخ به كار بردند. «تاريخ خليفة بن خياط» كه اخيرا بررسى و چاپ شدهاست و سال شمار گم شده «ابوالحسن زيادى» دو نمونه بسيار قديمى مىباشند كه در آنها نمودى از سال شمارها را مىيابيم و به اواسط قرن سوم باز مىگردند. اين مجموعه «تاريخ على السنين» نام داشت كه بر نوعى نوآورى در تاريخ دلالت مىكند. بنابراين، شكل سالنامهاى ارائه حوادث در قسمت عمده تاريخنگارى و در نوشتههاى اسنادى كه چندان اقتضاى اين شيوه را نداشتند، به كار برده شد. اما سالنامهها ديگر، شامل تقسيمات تاريخى حكومتها يا دولتها نبود. اين نوع ترتيب حوادث ، مراجعات هم عرض به نوشتهها و پيدا كردن وقايع مشابه را در هر كدام از نوشتهها آسان مىنمود. با اين حال در برخى كشورها از جمله ايران و مصر، خود حكومتها با جامعيتبيشتر و بدون در نظر گرفتن ديگر تمايزات سال شمارانه با تاريخ برخورد مىكردند.