تحقیق ترجمه مهر هفتم (نمايشنامه – گروه هنر)
دسته بندي :
دانش آموزی و دانشجویی »
دانلود تحقیق
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت )
تعداد صفحه : 121 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
120
ترجمه مهر هفتم
Seventh Seal
2
شب با گرمايش، آسايشي مختصر آورده است و در سپيده دم هرم داغ باد بر درياي بي رنگ مي وزد. شواليه آنتونيوس بلاك، درمانده بر روي چند شاخة صنوبر كه بر ماسه ها پراكنده اند، دراز كشيده است. چشمانش كاملاً باز و از شدت كم خوابي سرخ گشته اند.
در همان نزديكي ملازمش يونس با صدايي بلند خرناس مي كشد. او نيز درست در كنارة جنگل و در ميان درختان صنوبر از پاي افتاده و به خواب رفته است. دهان او به سمت فلق باز ميشود و صدايي غيرزميني از حنجره اش بيرون ميآيد. با وزش ناگهاني باد، اسب ها به جنبش در مي آيند و پوزه هاي نيم سوخته خود را به سمت دريا دراز ميكنند. آنها نيز به اندازه صاحبانشان لاغر و فرسوده گشته اند.
شواليه برمي خيزد و وارد آب هاي كم عمق ميشود تا چهرة آفتاب سوخته و لبان تاول زده اش را بشويد. يونس غلتي به سوي جنگل و تاريكي مي زند. در خواب مي نالد و به شدت موهاي زبر سرش را مي خاراند. اثر خراش بر روي سرش همچون سفيدي برق در برابر دوده است.
2
شواليه به ساحل بازمي گردد و بر روي زانوانش مي نشيند. در حالي كه چشمانش بسته و ابروانش درهم كشيده است، نماز صبحش را به جا ميآورد. دستانش در هم گره خورده اند و لبانش كلماتي را زمزمه ميكنند. چهره اش تلخ و غمگين است. چشمانش را باز ميكند و مستقيماً به خورشيد صبحگاهي كه همچون ماهي باد كرده و مرده اي از درياي مه آلود بالا مي آيد، خيره ميشود. آسمان همچون گنبدي سربي، خاكستري و بيحركت است. ابري گنگ و تيره در افق غربي معلق است. در بالا، كاملاً قابل رويت، مرغي دريايي با بال هاي بي حركت در آسمان شناور است. فرياد او غريب و بي قرار است. اسب خاكستري بزرگ شواليه سرش را بلند ميكند و شيهه مي كشد. آنتونيوس بلاك برمي گردد.
پشت سر او مردي سياهپوش ايستاده است. چهره اش بسيار رنگ پريده است و دستهايش در چين هاي عبايش پنهان شده است.
3
شواليه- تو كيستي؟
مرگ- من مرگم.
شواليه- آيا براي من آمده اي؟
مرگ- من مدت هاست كه در كنار توام.
شواليه- خوب مي دانم.
مرگ- آماده اي؟
شواليه- بدنم ترسيده است، اما خودم نه.
مرگ- خب، اين كه مايه شرم نيست.
شواليه از جايش برمي خيزد. مي لرزد. مرگ عبايش را باز ميكند تا آن را بر شانه هاي شواليه بگذارد.
شواليه- لحظه اي درنگ كن.
مرگ- اين چيزيست كه همه مي گويند. من مجازات هيچ كس را به تعويق نمي اندازم.
شواليه- تو شطرنج بازي مي كني. مگر نه؟
مرگ- تو از كجا مي داني؟
شواليه- در نقاشي ها ديده و در تصانيف شنيده ام.
مرگ- بله. در واقع من شطرنج باز خوبي هستم.
شواليه- اما تو نمي تواني از من بهتر باشي.